با عـــــــــــــــــــــــــــــــین

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

۲۳۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

دست من جز به سرِ زلفِ تو جایی نرود

"فقد استمسک بالعروه وثقی" این است...

تا شما خانه تان سمت شمال ده ماست

قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز...

پادشاها جرم ما را در گذار

ما گنه کاریم و تو آمرزگار...

تازه "عصا" به دست گرفته چنین شده

شمشیر اگر بدست بگیرد چه می شود؟؟!

نمی دانم چرا این روز ها

تا این حد 

طبع شاعرانه مان گل کرده است...!

تو نگو صدای من را نشنیده گوش هایت

نه صدای من "ظریف"است و نه تو "کری"عزیزم...


ای کاش شود زنده "رضا شاه" دوباره!

این روسریت باز کند،باز بمیرد...

هر چند رسیده ست مکرر آیه

روزه به تن خلق بُود پیرایه

من روزه گرفتم که افطار کنم

با کاسه آش دختر همسایه...

پ.ن:این فقط یک شعر است!

زاهد نداشت تاب جمال پری رخان

کنجی گرفت و ترس خدا را بهانه ساخت...

(قتیل لاهوری)

شب به شب قوچی از این دهکده کم خواهد شد

مادّه گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد....

(حامد عسگری)