با عـــــــــــــــــــــــــــــــین

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

۲۳۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

من و زلف ِ تو قرینیم به سرگردانی
من ز تو دورم و
او از تو جدا نیست چرا؟

موعود خدا مرد خطر می خواهد
آری، سفر عشق، جگر می خواهد...

وقتی که لبم به بوسه ای قانع شد

در راه اراده ی خــودش قاطــع شـد

قانون اساســـیِ دلـم گـفت ببـــوس

شورای نگـــهبان دلــــت مانـــع شـــد!

در ولا لضالین حمدم خدشه‌ای وارد نبــــود
وای ِ من ، محتاج یک رکعت شمارم کرده‌ای...

لب وا نمودنت آغاز اغتشاش!

هم فتنه می کنی،هم بی بصیرتی...

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگانه شما نیز بگذرد...

آن کس که اسب داشت، غبارش فرو نشست
گَرد سُم خران شما نیز بگذرد...

عشــق ، یک شیشه انگــور کنــار افتاده است
که اگر کهــنـه شــود مســت تــرت خواهد کرد

سعدیا!

با کر،سخن در علم موسیقی خطاست

گوش جان باید

که معلومش کند اسرارِ دل...

آمـدی امـواج صـوتـی بـیـن شـان مـنـســوخ شـد
با ورودت  چـشــم وا کـردنـد ایـن خـفــاش هـــا

پ.ن:ادامه شعر در "ادامه مطلب"