می بیصفا، نی بینوا، وقت است اگر در بزم ما
ساقی مِیِ دیگر دهد مطرب رهی دیگر زند
- ۰ نظر
- ۰۳ آذر ۹۳ ، ۱۹:۱۵
می بیصفا، نی بینوا، وقت است اگر در بزم ما
ساقی مِیِ دیگر دهد مطرب رهی دیگر زند
مثل یک شاعرِ درباریِ بی چیزم که
می روم بی صله از شهر و دیار چشمت...
از صبح هـــــــــــی می خوام یک شعر بگم،اما نمیشه!
اما یک مصرعش بدجور داخل دهنم افتاده؛
"من خانه خرابِ دلِ آبادِ تو گشتم"...
ناگهان پرده برانداخته ای،یعنی چه؟
مست از خانه برون تاخته ای،یعنی چه؟
زلف در دست صبا،گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه در ساخته ای،یعنی چه؟
پ.ن:چه می شده که حضرت حافظ،
چنین ابیاتی را می سروده؟
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
"چشم ها" بیشتر از حنجره ها می فهمند....
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
دیر کردی نیمه ی عاشق ترم را باد برد