مادرم دست مرا بهر عزایت ول کرد
این چه مهری ست که چیره شده بر عاطفه ها...؟
- ۰ نظر
- ۰۵ آذر ۹۳ ، ۲۰:۴۵
مادرم دست مرا بهر عزایت ول کرد
این چه مهری ست که چیره شده بر عاطفه ها...؟
حسیــــن جـــان
اگــر از دست مــن غـــرق گـنه دلگیـــری
بـا نبردن به حــــــرم قصد تلافی داری؟؟؟
آغوش باز کن که به هم میرسیم باز
هر چند ما دو خط موازی، ولی چه غم؟
آغوش باز کن که تو آن بینهایتی
آنجا که میرسند دو از هم جدا، به هم...
پ.ن:تو آن بی نهایتی...
دل فرو می ریزد و تنها تماشا می کنم
مثل سربازی سقوط آخرین دروازه را...
ای سرو خوش بالای من، ای دلبر رعنای من
لعل ِ لبت حلوای من، از من چرا رنجیدهای؟
پ.ن:از جناب سعدی،منت کشی می آموزیم!
مانند هوای شهر تهران شده ام،
باران زده ای که همچنان آلوده است ...
مثل خنثا گر بمبی که دو سیمش سرخ است
مانده ام قید لبت را بزنم یا دل را...؟!
گاه سرداری که عشقش توی خاک دشمن است
کشوری را عاقبت قربانی خود می کند...
پ.ن:شاید "سیاسی"!