با عـــــــــــــــــــــــــــــــین

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

۲۳۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ
گریبان غمت را می زنم چنگ...

بادی که بوی پیرهنت را میاورد
ده درصدش هواست ، نود درصدش شراب !

کنار این همه مهمان چقدر تنهایم!
میان این همه ناخوانده،کفش های تو نیست...

روا بود که چنین بی حساب دل ببری؟

مکن که مظلمه خلق را جزایی هست!

"حضرت سعدی"

بر سر سفره ی عشق تو دعا گویت بود

ماهی سرخِ اسیری که گرفتار تو شـــــد...

سکوت می کنم و عشق در دلم جاری ست

که این شگفت ترین نوع خویشتن داری ست....

اگه حتی بجا خوندن تو کاسِت سرفه کنی!

با همین اِه اِه محبوب قلب ها می مونی!

.

.

پ.ن:منظور از کاسِت همان نوار ضبط است!

آن شب، شب آشنایی‌ام، یادت هست؟

گفتی تو به من کجایی‌ام یادت هست؟

من حرف زدم، به لهجه‌ام خندیدی

ای دل! دل روستایی‌ام یادت هست؟


خیلی اهل شعر هستم!
هم شعر نو و هم نظم،
اما به جرات میتونم بگم که هیچ شاعر و هیچ شعری،
به سعدی و شعرهایش نمیرسد...
پ.ن:به نظر من سعدی یک نابغه است.

سرد است،نبض ساعتم آهسته میزند!

هر لحظه حال عقربه هایم مریض تر....