مثل سابق!
سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۰۲ ب.ظ
آسمان دزد است کشتی حال ِ بادش را ندارد
او فقط از دزد دریایی نمادش را ندارد
باز میپرسی که کشتیهای من غرق است؟ آری
مثل معتادی که خرج اعتیادش را ندارد
باغ وحشی را تصور کن که میرقصد پلنگی
تاب اشک ما و مرگ هم نژادش را ندارد
بیقرارم مثل وقتی مادری با یک شماره
میرود تا باجهها اما سوادش را ندارد
حکم جنگ آمد تصور کن که سربازی نشسته
غیرتش باقیست اما اعتقادش را ندارد
آب راکد را که دیدی؟ چون سرش بر سنگ خورده
رود بود و حال شوق امتدادش را ندارد
درد یعنی شاعری در دفتری شعرش ببیند
مثل سابق دیگر آن احساس شادش را ندارد
- ۹۳/۰۹/۲۵