با عـــــــــــــــــــــــــــــــین

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

داستان راننده محمود وحسن...

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۴۳ ب.ظ

راننده محمود:خسته شدم از بس کلاچ و ترمز گرفتم...

هی میترسیدم شیشه های ماشین با این فشار مردم خورد بشه!

راننده حسن:من که هم رسیدیم به مسیر استقبال،زدم دنده چهار،یک نفس رفتم تا مصلی....

پ.ن:من فکر کنم مردم در حد همون 0.7 درصد رای اومدن استقبال!!!!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی