می گذشت از در مسجد،نفس آلوده سگی
گذر خویش ز کوی تو به یادم آمد...!
- ۱ نظر
- ۱۶ مهر ۹۳ ، ۱۲:۲۴
می گذشت از در مسجد،نفس آلوده سگی
گذر خویش ز کوی تو به یادم آمد...!
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من ، من از خودم سیرم
من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارم
که هر چه زهر به خود می دهم نمی میرم
من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع
به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم
به دام زلف بلندت دچار و سردرگم
مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم
درخت سوخته ای در کنار رودم من
اگر تو دلخوری از من ، من از خودم سیرم ...
"حاجی مهماتمان گشته تمام"
پ.ن:صاف کن خوبی ست این کلیپ
http://www.aparat.com/v/FWxbI
یک بار نشد اخم تو را خوب ببینم!
چون مقنعه پوشانده دو ابروی شما را...
پ.ن: و اینجاست که شاعر می فرماید:
حیف موهای پر کلاغی نیست ، روسری دور آن قفس بکشد؟
جز من و تو کسی که اینجا نیست، بگذار آسمان نفس بکشد
گلستانم بـــــاش
ترکمانچایم بـــــاش
ژنوم بـــــاش
...
تو فقط بـــــاش
که بودنت به هر شکــلی بهتر است از نبودنت!
پ.ن:شعار کمپین اصغر فرهادی و بقیه دوستان،
در حمایت از توافق هسته ای:
هر گونه توافقی بهتر از عدم توافق است.