- ۰ نظر
- ۲۵ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۳۴
امشب به یکباره از رفیق شهیدم تقاضایی کردم!
چقدر زیباست که سر من هم مانند "وهب"در آغوش مادرم پرتاب کنند....
برخی از دوستان که با من از نزدیک در ارتباط اند،
میدانند که فقط به تعداد انگشت های یک دست،
من در زندگی الگو و قله رفیع دارم...
یکی از این قله های رفیع و سرفراز
"شهید عماد مغنیه"
سردار بزرگ اسلام ومردی از جنس نور محبتت است.
مردی که در روز 24 بهمن سال 86،تمام رسانه های جهان را مجبور به زدن این تیتر کرد:
امشب اسرائیل بعد از 20 سال خواب آرامی خواهد داشت.
دیشب آخر شب،
من در رخت خواب بودم.
مادر عزیز تر ازجانم به یک باره من رو صدا کردند!
یک جمله خیلی عجیب و خوش حال کننده به من گفتند:
نگرانم از این قافله جا بمونی....
این حرف از نظر من یک نوع رضایت نامه است.
دشمن بداند:
بر افرادی که
از جان خود در راه رسیدن به هدف گذشته اند،
هیچ راه تسلطی ندارد...
من سر داشته باشم،
و "رضا"بی سر باشد؟
در رسومات رفاقت همچین چیزی بعیدست....