با عـــــــــــــــــــــــــــــــین

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

۲۳۳ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

روزه هجر تو از پای بینداخت مرا

کی شود با رطب وصل تو افطار کنم...؟


آن یتیمان که به خرمای علی سیر شدند،

پای گودال که رسیدند،همگی شیر شدند...

یا وفا

یا خبر وصل تو

یا مرگ رقیب...

(حضرت مولانا)

من مسیحی می شوم،عیسی اگر ثابت کند

مرده ای را زنده کرده او بدون یا علی....

به آتش می کشم آخر دل نامهربانت را
به یغما می برم چشم به رنگ آسمانت را

بمان ای کشتی امیدهایم، لج نکن با من
به طوفانی ز نفرین می سپارم بادبانت را

وجودش را ندارم خوب می دانی، والا من
به لب می آورم با دست هایم طفل ِ جانت را

شنیدم با همه حاضر جوابی میکنی! باشد
خلاصه داغ خواهم کرد  گنجشکِ زبانت را

تو همان جرعه آبی که نشد وقت سحر
بزنم لب به تو و زود اذان را گفتند...

ای دل اگرت طاقت غم نیست،برو!

(حضرت مولانا)

شبیه من سر کـــویت هزارها داری
ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد...

دلم شبیه مدرس گرفته از اندوه
کسی که رأی خودش هم به خویش باطل بود...

فکرم به منتهای جمالت نمی رسد...

حضرت سعدی