- ۰ نظر
- ۲۲ مهر ۹۴ ، ۰۹:۰۱
تصور کن چه "جانم،جانمی"می گفت زهرا(سلام الله علیها)
زمانی که پیمبر دست مولا برد بالا...
ما گرد مداری از خطر میگردیم
تا صبح به دنبال سحر میگردیم
سوگند به لالهها، که همچون خورشید
زرد آمدهایم و سرخ بر میگردیم
با عشق،طلسم گرگ را می شکنیم
شب-این قفس سِتُرگ-را می شکنیم
هر چند تبر به دوشمان نیست ولی
یک روز "بت بزرگ" را می شکنیم!
پ.ن:احمدی بت شکن...
ما که جا ماندیم و جای ما در اینجا مانده است
خوش به حال "محتشم"،شب های جمعه کربلاست...
آن قدر حرف
در این سینه ما جمع شده
این همه
عقده
تلنبار شدن هم دارد...
لحن گیرای صدایت زود عاشق می کند
جان من تا می شود با هیچ کس صحبت نکن...
پ.ن:از لحاظ دو وجهی خوانی!
سعدیا
لشکر خوبان به شکار دل ما
گو میایید که ما،
صید "فلان"گردیدیم...
پ.ن1:حضرت سعدی
پ.ن2:چه جلافتاااا...
من گفته ام به همه اربعین حرم هستم
این تن بمیرد،آبرویم را مبر حسین(علیه السلام)