به آتش می کشم آخر دل نامهربانت را
به یغما می برم چشم به رنگ آسمانت را
بمان ای کشتی امیدهایم، لج نکن با من
به طوفانی ز نفرین می سپارم بادبانت را
وجودش را ندارم خوب می دانی، والا من
به لب می آورم با دست هایم طفل ِ جانت را
شنیدم با همه حاضر جوابی میکنی! باشد
خلاصه داغ خواهم کرد گنجشکِ زبانت را
- ۰ نظر
- ۲۴ تیر ۹۳ ، ۱۶:۳۸